نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





با اخلاقش داد زد

داد میزد میگف:

همین حسی که تو به من داری،

من به یکی دیگه دارم بفهم :)

 


[+] نوشته شده توسط mehdi0217 در 21:20 | |







فلسفی

گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند

هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند

 

تا بریزی دردهایت را درونِ دایره

جای همدردی فقط زخم زبانت می زنند

 

عده ای که از شرف بویی نبردند و فقط

نیش هاشان را به مغزِ استخوانت می زنند!

 

زندگی را خشک-مثل زنده رودت-می کنند

با تبر بر ریشه ی نصف جهانت می زنند

 

چون براشان جای استکبار را پُر کرده ای 

با تمسخر مشتِ محکم بر دهانت می زنند!

 

پیش ترها مخفیانه بر زمینت می زدند

تازگی ها آشکارا آسمانت می زنند!

 

آه! قدری فرق دارد زخم خنجرهایشان

دوستانت پا به پای دشمنانت می زنند

 


[+] نوشته شده توسط mehdi0217 در 1:46 | |







حقیقت اخر عاقبت عشق های این روزا

روز شادی همه كس،  ياد كند از ياران  يار آن است كه ما را؛  شب غم ياد كند..!  #شب_بخیر♥️ 


[+] نوشته شده توسط mehdi0217 در 18:10 | |







فلسفی

 تو برو!   در افسانه‌های وطنی آمده؛ راننده‌ای با کامیونش 10نفر را زیر گرفت و کُشت. مردم همیشه در صحنه گرداگرد ماشین و جنازه‌هاجمع شده بودند به تماشا و کارشناسی و کروکی کشیدن!  موتورسوار نگون بختی که به سرعت می آمد نتوانست موتورش را کنترل کند و به یکی از تماشاگران برخورد کرد و او را کُشت. بنای آه و ناله گذاشت که:   - وای بدبخت شدم! وای زدم یک نفر رو کُشتم! روزگارم سیاه شد.. وای وای!   راننده کامیون با خونسردی جلو آمد، لِنگ جنازه را گرفت و پرتش کرد وسط ده نفری که کُشته بود و گفت: - شد11نفر! ... تو برو!   توی زندگی هر کس، باید یک راننده کامیون باشد که لِنگ غصه آدم را بگیرد پرت کند توی بارش و بگوید: - شد هزار و یک غصه! تو برو...! 


[+] نوشته شده توسط mehdi0217 در 13:52 | |







بعضیا باید بدونن دوستشون داری تا بمونن.

 

.. بعضیا باید ندونن دوستشون داری  تا بمونن ... !


[+] نوشته شده توسط mehdi0217 در 13:58 | |







  بعضی آدما توی دعواهاشون حرفایی به خوردت میدن که میری تا لب گورو بر میگردی... تو دعوا مگه حلوا خیرات میکنن؟! آره جونم...تو دعوا حلوا خیرات میکنن! اتفاقا اون وسط اونقدر دلت حلوا حلوا میشه که شکرک میزنه... دوست داری بکنی بندازیش دور! پر میشه از حرفای تلخ یسری از آدمای شیرین زندگیت... میشنوی و لال میشی، یه بغض گنده میچسبه ته گلوتو ولت نمیکنه... تقصیر کی بود؟ واقعا حرفش راست بود؟ واقعا باید باورکنم؟! مگه میشه! فکر پشت فکر... تا وقتی که باورت شه اون موقعس که خیلی بی سروصدا میشکنی، رو هر حرفی حساس میشی با هرچیزی اشکت روون میشه... اسمشم میذاری دل نازکی ولی اینا دل نازکی نیست، اینا همون حلواهاییه که اون وسط مسطای زندگیت دست بدست بین یسری آدم خیرات شده :) ‌


[+] نوشته شده توسط mehdi0217 در 13:55 | |







در آن شهری که  زنانش

 

عصا از کور میدزدند

 

منِ خوش باورِ ساده

 

محبت جستجو کردم


[+] نوشته شده توسط mehdi0217 در 13:28 | |







به تمام آدمهای اطرافتان زمان دهيد تا خودشان انتخابتان کنند ... وجودتان را به کسی یادآور نشويد که ای فلانی من هم اینجا نشسته ام تایم های بود و نبودت را میشُمارم بگذاريد خودشان بفهمند یادشان بیاید که در آنسوی مشغله‌هایشان کسی شبیه شما با صبوری تمام چشم انتظارشان است چشم انتظار یک روزبخیر،يك سلام! آدمها را به اجبار کنار خودتان حفظ نکنید ... خودشان اگر بخواهند سراغتان را میگیرند و اولویتشان میشوید !

[+] نوشته شده توسط mehdi0217 در 12:53 | |



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد